این رؤیای هر پدر و مادری است. کودک آنها در ۲ سالگی خواندن را یاد میگیرد، در ۴ سالگی بتهوون بازی میکند، در ۶ سالگی حساب میآموزد و در ۸ سالگی به دو زبان روان صحبت میکند. همهٔ پدر و مادرها و همکلاسیها به این کودک “مستعد” حسادت میکنند.
با این حال، کودکان باهوش به ندرت به نوابغی تبدیل میشوند که انقلابی در جهان ایجاد میکنند. ما تصور میکنیم این به این دلیل است که آنها از مهارتهای اجتماعی یا احساسی شایستهای برای برتری برخوردار نیستند اما شواهد چیز دیگری را نشان میدهد. در حقیقت، کمتر از یک چهارم این کودکان با استعداد، مهارتهایی را که بیان شد ندارند. بیشتر آنها مهارتهای اجتماعی و عاطفی کاملاً طبیعی دارند.
بنابراین، چه چیزی مانع آنها شده است؟ آنها اصالت را یاد نمیگیرند.
بسیاری از این کودکان دائما به دنبال تأیید والدین یا تحسین معلم خود هستند. آنها رشد میکنند و آهنگهای خود را در معتبرترین کنسرتها اجرا میکنند اما پس از آن اتفاق غیرمنتظرهای رخ میدهد. تمرین عالی است اما جدید نیست. استعدادهای درخشان نواختن ملودیهای موتزارت و باخ را یاد میگیرند اما به ندرت آهنگ خود را میسازند. انرژی آنها چنان بر فراگیری دانش موجود متمرکز است که تولید بینش جدید را فراموش میکنند. تحقیقات نشان میدهد که خلاقترین کودکان کمتر احتمال دارد که در مدرسه دانشآموز ستاره بشوند و بنابراین، آنها تمایل دارند پیشنهادهای اصلی را برای خود حفظ کنند.
در بزرگسالی بسیاری از کودکان با استعداد در مشاغل خود متخصص و رهبر میشوند. با این حال،”الن وینر”، روانشناس، میگوید: “فقط یک بخش از خلاقیت بزرگسالان منحصربهفرد میشود”.
پرورش خلاقیت ممکن است دشوار باشد اما این دشواری میتواند کاهش یابد. با محدود کردن قوانین، والدین بچههای خود را تشویق میکنند که خودشان فکر کنند. به گفته روانشناس هاروارد،”ترزا آمابیل”، این والدین تمایل دارند “به جای قوانین خاص، بر ارزشهای اخلاقی تأکید کنند.”
وقتی این روانشناس خلاقترین معماران آمریکا را با گروهی از همتایان بسیار ماهر اما غیر اصیل مقایسه کرد، چیزی منحصربهفرد در مورد والدین این معماران بسیار خلاق وجود داشت: والدین آنها بر ایجاد کد اخلاقی شخص (شیوهای شخصیسازیشده از نحوهٔ رفتار کردن) تأکید داشتند. این بدان معنا نیست که والدین آنها به دنبال تعالی و موفقیت نبودند اما داشتن شادی در کار را نیز تشویق میکردند. فرزندان آنها آزادی عمل داشتند منافع و ارزشهای خود را کشف کنند. این باعث میشود که خلاقیت آنها در بزرگسالیهای شکوفا شود.
در مطالعهٔ دیگری که “بنیامین بلوم”، روانشناس انجام داده است، وی دوران ابتدای کودکی موسیقیدانان، ورزشکاران و دانشمندان مشهور جهان را مطالعه کرد و متوجه شد که والدین آنها رؤیای پرورش فرزندانی با استعداد را نداشتند. آنها در عوض، به انگیزهٔ ذاتی فرزندانشان پاسخ دادند. این والدین تنها از علاقه و اشتیاق کودک خود در یک مهارت حمایت کرده بودند. همین نکته را پیانیستهای معروف کنسرت گفتند که هرگز در اوایل کودکی معلمان نخبهای نداشتند و اولین درس را از مربیانی آموخته بودند که در آن نزدیکی زندگی و یادگیری را برایشان سرگرمکننده میکردند.
موتزارت نیز قبل از شروع یادگیری موسیقی، به موسیقی علاقه نشان داد نه برعکس.
از آنجایی که مالکوم گلدول “۱۰ هزار ساعت قانون” را پیشنهاد داد که بیان میکند موفقیت به زمانی که برای تمرین صرف میشود بستگی دارد، در بحثی که دراینباره وجود دارد دو سؤال مطرح شد.
- آیا خودآموزی نمیتواند باعث که ما راههای بهبود زمینهٔ تحصیل خود را نبینیم؟ تحقیقات نشان میدهد هرچه بیشتر تمرین کنیم، بیشتر در یک شیوهٔ تفکر آشنا گیر میافتیم.
- چه عواملی باعث میشود که کسی هزاران ساعت یک مهارت را تمرین کند؟ شور و اشتیاق. این امر با کنجکاوی ذاتی کشف میشود و با تجربههای لذتبخش اولیه پرورش مییابد. شواهد نشان میدهد که مشارکتهای خلاق به گستردگی بستگی دارد، نه فقط به عمق دانش و تجربه.
نمیتوانید برای خلاقیت کودک برنامهریزی کنید. اگر میخواهید فرزندانتان تفکراتی بینظیر را به دنیا عرضه کنند، بگذارید آنها احساسات خود را دنبال کنند.